هميشه چقدر زود دير مي شود و چه قدر زود فرصتها از كف برون مي رود .دلم گرفته است براي روزهايي كه برباد رفت و صداي پرطنين وزشهايش در گوشهايم خاموش شد. چقدر غافل بودم دراين ماه وچقدر نادم هستم كه به بهاي اندك روزهاي اين ضيافت الهي را از دست دادم . خان پرنعمتي بود كه برچيده شد . و مهم اينجاست كه دامانمان را از اين سفره ي پر بركت الهي چقدر پر كرده باشيم . به دامانم كه نگاه مي كنم خالي ست . زيرا چنان كه بايد در كنار اين سفره ننشسته ام و بي نسيب مانده ام از اين همه نعمت وبركت .
در ادامه می خوانید...
يادش بخير اول انشاهاي بچگي مان مي نوشتيم :
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان وبه ياد آنان كه با دست خود درخت اسلام را آبياري كردند .
وحال مي نويسيم :
به نام تك نوازنده گيتار قلبم ، به ياد معشوق وبه عشق او .... چه بوديم وچه شديم!
در ادامه می خوانید...